تحقیق تولد و دوران كودكي پيامبر ( ورد)
دسته بندي :
دانش آموزی و دانشجویی »
دانلود تحقیق
لینک دانلود و خرید پایین توضیحات
دسته بندی : وورد
نوع فایل : word (..doc) ( قابل ويرايش و آماده پرينت )
تعداد صفحه : 2 صفحه
قسمتی از متن word (..doc) :
تولد و دوران كودكي حضرت محمد
۲۷ مرداد ۱۳۸۲
... شهر مكه در ظلمت و سكوت سنگيني فرو رفته بود و اثري از حيات وفعاليت بهچشم نميخورد، تنها ماه، مطابق معمول آرام آرام از پشت كوههاي سياه اطراف، بالا آمده و شعاع كمرنگ و لطيف خود را بر روي خانههاي ساده و خالي از تجمّل و همچنين ريگزارهاي دور شهر، پهن ميكرد.
كمكم شب از نيمه گذشت و نسيم لذتبخش و مطبوعي سرزمين تفتيدة حجاز را فرا گرفت و آن را براي مدت كوتاهي آمادهي استراحت ساخت، ستارگان هم در اين هنگام بهاين بزم بيريا رونق و صفا بخشيده و به روي ساكنان شهر مكه لبخند ميزدند!
كرانة افق مكه در آستانة سپيدة سحر بود، ولي هنوز سكوت ابهامآميزي بر شهر حكومت ميكرد و همه در خواب بودند، فقط آمنه بيدار بود و دردي را كه در انتظارش بود احساس ميكرد... درد رفته رفته شديدتر شد... ناگهان چند بانوي ناشناس و نوراني را در اطاق خويش ديد كه بوي خوشي از آنان به مشام ميرسيد. متحير بود كه ايشان كيانند و چگونه از در بسته داخل شدهاند؟!...
طولي نكشيد كه نوزاد عزيزش به دنيا آمد و بدينترتيب ديدگان «آمنه» پس از ماهها انتظار در سحرگاه هفدهم ربيعالاول به ديدار فرزندش روشن شد.
همه از اين ولادت خوشحال بودند، ولي در اين هنگام كه «محمد، صلّياللهعليهوآله» شبستان تاريك و خاموش آمنه را روشن ميكرد جاي همسر جوانش «عبدالله» خالي بود چون او در بازگشت از سفر شام در مدينه درگذشته و در همانجا به خاك سپرده شده و آمنه را براي هميشه تنها گذاشته بود .
«محمد، صلّياللهعليهوآله» بهدنيا آمد و همراه با ولادت او حوادثي در آسمان و زمين و مخصوصاً در مشرق
كه مهد تمدن آنروز بود، پديدار گرديد.
كاخ با عظمت انوشيروان كه شبحي از قدرت و سلطنت ابدي! را در نظرها مجسم ميكرد و مردم به آن و صاحبش چشم دوخته بودند، آنشب لرزيد و چهارده كنگرة آن فروريخت و آتشكدة فارس كه شعلههاي آتش آن هزار سال زبانه ميكشيد يكباره خاموش شد.
خشكيدن درياچة ساوه نيز منطقة عظيم ديگري را بيدار كرد!
حليمه داية محمد، صلّياللهعليهوآله
اعراب كودكان خويش را پس از تولد به دايهاي در ميان قبايل اطراف شهر ميسپردند تا هم در هواي آزاد و در محيط طبيعي صحرا پرورش يابند و هم لهجة فصيح عربي را ـ كه در آن زمان، اصيلترين جلوة آن در صحرا يافت ميشد فرا گيرند.
ازطرفي چون آمنه براي تغذية فرزندش شير نداشت، «عبدالمطلب» پدر بزرگ و كفيل «محمد، صلّياللهعليهوآله» به فكر افتاد بانويي محترم و مطمئن را براي نگهداري محمد عزيز، يادگار فرزندش عبدالله، استخدام كند و پس از تحقيق كافي «حليمه» را كه از قبيلهي «بنيسعد» (قبيلهيي كه به شجاعت و فصاحت معروف بود) و از زنان پاكدامن و اصيل بهشمار ميآمد، براي اينكار انتخاب كرد.
حليمه، محمد را به قبيلة خود برد و چون فرزند خويش در مراقبت او ميكوشيد.«قبيلة بنيسعد» مدتي بود كه در صحرا گرفتار قحطي بودند و صحراي خشك و آسمان خشكتر، فلاكت و فقر آنان را افزون ساخته بود.
از روزي كه «محمد، صلّياللهعليهوآله» به خانة حليمه رفت، خير و بركت به او رو آورد و زندگي او كه با فقر و تنگدستي ميگذشت، رو به بهبود گذارد و چهرة رنگپريدة او و فرزندانش نور و طراوتي پيدا كرد. پستان خشك او پر از شير شد و مرتع گوسفندان و شتران آن ناحيه خرّم گشت. درحاليكه پيش ازآن مردم بسختي زندگي ميكردند.
«محمد، صلّياللهعليهوآله»، خود نيز بيش از ديگر كودكان رشد ميكرد و از آنها چابكتر ميدويد و مانند آنها شكسته حرف نميزد.
چنان ميمنت و بركت با او همراه بود كه اطرافيانش بسهولت اين حقيقت را درمييافتند و به آن معترف بودند؛ بهطوري كه حارث همسر حليمه به او ميگفت: آيا ميداني چه فرزند مباركي نصيب ما شده است؟...
محمد، صلّياللهعليهوآله، در طوفان حوادث
تازه شش بهار از عمر «محمد، صلّياللهعليهوآله» ميگذشت كه مادرش آمنه براي ديدار بستگان خود و شايد زيارت قبر شوهرش عبدالله شهر مكه را ترك گفت و بهاتفاق محمد، صلّياللهعليهوآله، بهسوي مدينه روان گشت و پس از ديدار از نزديكان خويش و تجديد عهد با مزار همسرش، پيش از رسيدن به مكه در محلي به نام «ابواء» درگذشت.
بدينترتيب محمد، صلّياللهعليهوآله، در سنيني از عمر كه هر كودكي احتياج فراوان به محبتهاي سرشار پدر و دامان پرمهر مادر دارد اينهر دو را ازدست داد.
سيماي محمد، صلّياللهعليهوآله
همانطوريكه ولادت پيامبر اسلام، صلّياللهعليهوآله، و حوادث بعد از آن خارقالعاده بود همچنين گفتار و كردار دوران كودكي آن حضرت او را از ساير كودكان ممتاز ميساخت.
ابوطالب عموي محمد، صلّياللهعليهوآله، ميگفت: هرگز از محمد، صلّياللهعليهوآله، دروغ و كار ناشايست و جاهلانه نديديم، نه بيجا ميخنديد و نه سخنان بيهوده ميگفت و بيشتر تنها بود.
هنگاميكه محمد، صلّياللهعليهوآله، هفتساله بود يهود گفتند ما در كتابهايمان خواندهايم كه پيامبر اسلام از غذاي حرام و شبههدار اجتناب مينمايد، خوب است او را امتحان كنيم. لذا مرغي ربودند و براي ابوطالب فرستادند، همه از آن خوردند چون نميدانستند، ولي محمد، صلّياللهعليهوآله، به آن دست نزد، وقتي علت آن را پرسيدند در جواب فرمود: آن حرام است و خداوند مرا از حرام حفظ ميفرمايد... سپس مرغ همسايه را گرفته و فرستادند به خيال اينكه بعداً پولش را بپردازند آن حضرت باز هم ميل نكرد و فرمود اين غذا شبههناك است و... آنگاه يهود گفتند اين طفل داراي شأن و مقام عالي و ارجمندي است.
بزرگ قريش «عبدالمطلب» با محمد، صلّيالله عليهوآله، مانند ساير كودكان رفتار نميكرد، بلكه براي او مقام و مرتبهاي رفيع قائل بود.
هنگاميكه براي عبدالمطلب جايگاهي در كنار كعبه ترتيب ميدادند و فرزندانش اطراف جايگاه مخصوص را احاطه ميكردند عظمت و ابهت او مانع بود كه شخصي به آنجا وارد شود، ولي محمد، صلّياللهعليهوآله، مقهور آن جلال و جبروت نميشد و يكراست به جايگاه مخصوص ميرفت. عبدالمطلب به فرزندانش كه مانع ورود محمد، صلّيالله عليهوآله، ميشدند ميگفت: پسرم را رها كنيد، به خدا سوگند او داراي شأن عظيمي است...
آنگاه محمد، صلّيالله عليهوآله، با بزرگ قريش عبدالمطلب مينشست و با او به سخن ميپرداخت.